جدول جو
جدول جو

معنی شیر دم - جستجوی لغت در جدول جو

شیر دم
فیلوش، نوعی پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیر خدا
تصویر شیر خدا
از القاب علی بن ابی طالب (ع)، کرّار، اسداللّٰه، ساقی کوثر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرفهم
تصویر شیرفهم
ویژگی کسی که چیزی را کاملاً فهمیده
شیرفهم کردن: کنایه از فهماندن. به جای خرفهم کردن که زننده، تر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیر علم
تصویر شیر علم
تصویر شیر که بر روی پرچم نقش کرده باشند، شیر درفش
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
لحظه ای. لختی. نفسی. لمحه ای. مهلتی به غایت اندک. زمانی بسیار کم:
دریاب عیش صبحدم تا نگذرد بگذر ز غم
کآنگه به عمری نیم دم دریافت نتوان صبح را.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
که چون شیر خشمگین است. سخت خشمگین و غضبناک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ دِ)
کودکی که در ایام شیرخوارگی شیر کم خورده و ضعیف مانده باشد. (ناظم الاطباء). کودکی که بهنگام شیرخوارگی کم شیر خورده و لاغر و نزار شده باشد. ج، شیرزدگان. (فرهنگ فارسی معین) ، آنکه بسبب بسیار خوردن شیر، از آن زده و نفور شده باشد
لغت نامه دهخدا
شیری رنگ، به رنگ شیری، (یادداشت مؤلف)، شیربام، قسمی از فیروزه که رنگ شیر دارد و آنرا لبنی نیز نامند، فیروزج، (یادداشت مؤلف)، رجوع به شیربام شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دهْ)
دهی است از بخش رودبار شهرستان رشت. آب آن از چشمه های محلی. سکنۀ آن 300 تن که زمستان برای تأمین معاش به گیلان می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
که گام چون شیر دارد، که گام چون شیر بردارد، کنایه از متهور و بیباک و دلیر، (یادداشت مؤلف) :
شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگرد
ببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(گَ)
هر مایعی که فاتر و نیم گرم باشد. (ناظم الاطباء). نیم گرم و معتدل. (از آنندراج). به گرمی شیر آنگاه که دوشند. ولرم. فاتر. ملایم. نه گرمی گرم و نه سردی سرد. ممهد. فاتره. ملول. (یادداشت مؤلف) : پیوسته به آب شیرگرم با روغن بابونه و روغن شست تکمید می کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
گفت آبش ده ولیکن شیرگرم
گفت لاحول از توام بگرفت شرم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ کَ دَ)
در تداول عوام، جسور شدن. جرأت یافتن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رِ نَ / نِ)
شیرۀ نیشکر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شیرفام. شیری، قسمی مروارید به رنگ شیر. (یادداشت مؤلف) : و منه (من اللؤلؤ ما یشبه اللبن فیسمی شیربام. (الجماهر بیرونی). خیر الفیروزج الشیربام الاخضر الاّسمانجونی العتیق. (جاحظ) ، (از مجلۀ مجمع علمی دمشق ص 331). و گویا معرب شیرفام باشد
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء شهرستان کازرون، سکنه آن 170 تن، آب از چشمه، در نزدیکی آن معدن سنگ گچ وجود دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
المولی، عبدالحلیم بن شیخ بیرقدم بن نصوج بن موسی بن مصطفی عبدالکریم بن حمزه. از علماء قرن یازدهم هجری. او راست: کشف رموز. غررالاحکام و تنویر الحکام (فقه حنفی) تألیف 1060 هجری قمری) (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیر وش
تصویر شیر وش
شیر مانند همچون شیر، شجاع متهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرخدا
تصویر شیرخدا
لقب مولا حضرت امیرالمومنین علی (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر ده
تصویر شیر ده
زن یا جانور ماده که شیر دهد شیر دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر دل
تصویر شیر دل
آن که داری دل شیر است شجاع دلیر دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
خوراکیی که با شیر و برنج پزند شیر با شیروا. طرز تهیه آن چنین است: به اندازه لازم شیر گیرند و برای هر من شیر پنج سیر یا کمتر برنج در شیر ریزند و بار کنند و قدری هم شیر را کنار بگذارند و دیگ را بر روی آتش هم زنند بگذارند تا پخته شود. اگر سفت شود و پخته نشود قدری آب ریزند نزدیک پخته شدن آن شیری را که کنار گذاشته اند با شکر و گلاب و هل در آن ریزند و پس از چند جوش بردارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر پام
تصویر شیر پام
برنگ شیر سفید
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه شیر دوشد. یا ماشین شیر دوش. ماشینی که شیر را از پستان گاو و گوسفند بدوشد
فرهنگ لغت هوشیار
کودکی که به هنگام شیرخوارگی کم شیر خورده و لاغر و نزار شده باشد، جمع شیر زدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر زق
تصویر شیر زق
نادرست نویسی شیر زج شیر شبکور شیر مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر زن
تصویر شیر زن
زن دلیر و بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر سگ
تصویر شیر سگ
سگ چالاک و پر زور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر شدن
تصویر شیر شدن
جسور شدن جرات یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر علم
تصویر شیر علم
شیر درفش نگاره شیر بر درفش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر فام
تصویر شیر فام
برنگ شیر سفید
فرهنگ لغت هوشیار
جز آن ها جز ایشان: نرینه جز آنها (مذکر) جز ایشان: و بعضی امرا تو نوکرانش که متفرق شده بودند مثل شیخ مقصور و یار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرزده
تصویر شیرزده
((زَ دَ یا دِ))
کودکی که به هنگام شیرخوارگی کم شیر خورده لاغر و نزار شده باشد، جمع شیرزدگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیر شدن
تصویر شیر شدن
((شُ دَ))
دلیر شدن
فرهنگ فارسی معین
اکنون، الان، این لحظه، حال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیماری که پس از بهبود، بیماری اش باز گشته باشد، از پا افتاده
فرهنگ گویش مازندرانی